مردی چو زنی تپل مپل دید و حجیم
گفتا که دو صد لعن به شیطان رجیم
بسیار بود دامن خانم کوتاه
باید به وسیله ای بلندش بکنیم
********************
حالت
پدر ز راه نصیحت شبی پسر را گفت
که پاک دل تر از این باش و نیک خو تر از این
زنی که یک دو سه هفته است همدمت شده کیست
که نیست رذل تر از این فتنه جو تر از این؟
اگر به فکر زنی، با زنی معاشقه کن
که خوش گهر تر از این است و خوب رو تر از این
جواب داد که با این «ژیان» مستعمل
به تور من نخورد تکه ای نکو تر از این
************************
حالت
در مجلس اگر که دمبدم داد کنم
خواهم که فقط باغ خود آباد کنم
از حفظ حقوق ملتم چون عاجز
از بهر حقوق خویش فریاد کنم
*****************
حالت
قطاری که به مقصد خدا می رفت لختی در ایستگاه دنیا توقف کردو پیامبر رو به
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است، تنها برای گذشتن؟
تا خدا هزار ایستگاه بود.
سر انجام قطاری که به مقصد خدا می رفت ،به ایستگاه بهشت رسید.پیامبر گفت
مسافرانی که پیاده شدند، بهشتی شدند.اما اندکی باز هم ماندند،قطار دوباره راه
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :درود بر شما راز من همین بود.آن که مرا می خواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد.
مردی به آرایشگاه رفت تا آرایشگر موهایش را کوتاه کند, آرایشگر که مشغول کار شد طبق عادت همیشگی با مشتری شروع به صحبت کرد. درباره موضوعات مختلفی تبادل نظر کردند تا موضوع گفتگو به «خدا» رسید. آرایشگر گفت: « من ابداٌ به خدا اعتقاد ندارم.» مشتری پرسید: «چرا اینگونه فکر می کنی؟
آرایشگر گفت « کافی است پایت را از اینجا بیرون بگذاری و به خیابان بروی تا دریابی که خدا وجود ندارد .به من بگو اگر خدا وجود دارد چرا این همه آدم های مریض در دنیا هست؟ اگر خدا هست وجود این همه کودک آواره, یتیم به چه معنی است؟
اگر خدا هست پس نباید رنج و مشقتی وجود داشته باشد. من نمی توانم تصور کنم خدائی که همه را دوست دارد اجازه دهد این وضعیت ادامه داشته باشد."
مشتری لختی فکر کرد, ولی نخواست جوایش را بدهد مبادا مشاجره ای در بگیرد. بعد از اتمام کار وقتی مشتری آرایشگاه را ترک کرد, درست همان لحظه مردی را با موهای بسیار بلند و ریش های ژولیده و بسیار کثیف دید. مشتری به آریشگاه برگشت و به آرایشگر گفت:" آیا می دانی که در دنیا ابداٌ آرایشگر وجود ندارد؟» آرایشگر گفت «چگونه چنین ادعائی می کنی, در حالی که من اینجا هستم و همین چند دقیقه پیش موهای ترا اصلاح کرده ام؟
«نه» مشتری ادامه داد: «آرایشگر وجود ندارد چون اگر وجود داشت آدمی به آن شکل و شمایل با آن موهای بلند و ژولیده وجود نداشت» و اشاره کرد به همان مرد کثیف و ژولیده که حالا داشت از مقابل آرایشگاه عبور می کرد . آرایشگر گفت: «نه, من وجود دارم, چرا آن مرد به پیش من نمی آید؟»
«دقیقاٌ همین طور است» مشتری تأیید کرد . « و نکته همین جاست, خدا هم وجود دارد. دلیل وجود این همه مصائب آن است که مردم به سوی خدا روی نمی آورند و دنبالش نمی گردند
پیر ما گفت: هنگام که خود را در بارگاهش میبینید چه میکنید؟
گفتیم: تمام خواستههایمان را مطرح میکنیم.
- یعنی آنجا نیز به خود میاندیشید؟
- پس چه باید کرد؟
- در طول تاریخ انسان خواسته تا به بارگاه ملکوتی او برسد و فقط مشکلاتش را حل کند.
- مگر کار دیگری میشود کرد؟
- بله مراتب مختلفی وجود دارد که در نهایت رهایی است.
- یعنی چه؟
- در یک سطح ما خواستههای خود را مطرح میکنیم. در سطح دیگر میگوییم حکم آنچه تو فرمایی. اما در بالاترین سطح چیزی نمیخواهیم و فقط و فقط به خودش فکر میکنیم:
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت لست
- در این سطح چه باید گفت؟
- گفتگویی در کار نیست. وقتی در بارگاهش ایستادهاید میشنوید:
بخوانید مرا و نه غیر از مرا، برای خودم و نه غیر از خودم. آنگاه سراسر وجودتان غرق در نور شده و او که عاشق است، معشوق خود را که ما هستیم در آغوش میکشد...
پیر ما دیگر چیزی نگفت. آبشاری از نور بر او باریدن گرفت و همه جا فقط نور بود نور و صدایی به لطافت طبیعت از اعماق وجودش شنیده میشد:
دانی که چهها چهها چهها میخواهم وصـل تـو من بی ســر و پا میخواهم
فـریـاد و فـغان و نـالهام دانی چیســت یـعنی که تـو را تـو را تـو را میخواهم