سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قدرت دانش، زوال ندارد . [امام علی علیه السلام]

شاه بیت هایی از شاه مردان

توجه ?مهم!?: و اینک فرهنگ مدرن لغات ، جهت رفاه حال خوانندگان عزیز برای اولین بار در ایران به ترتیب حروف الفبای فارسی ?به قصد کوری چشم استکبار جهانی!? ارائه شده است! باشد که این حرکت ، گامی بلند باشد
به سوی دستیابی به قله های رفیع خودکفایی و دموکراسی
!...

آدامس : تنها چیزی که توی دهان خانم ها بند می شود!
آدم خوار: انساندوست افراطی!
آدم مغرور: کسی که اگر جلاد بخواهد گردنش را بزند بگوید: یه وجب بلند تر بزن!
احمق: کسی که دختر همسایه را در تاریکی نبوسد!
ادب : یعنی کمک به یک خانم زیبا در عبور از خیابان حتی اگر به کمک احتیاج نداشته باشد!
ازدواج : قمار زندگی است و در قمار معمولا برد با کسی است که بیشتر تقلب کند!
الکل : مایع گرانبهایی که همه چیز را محفوظ نگاه می دارد مگر اسرار را!
اوراقچی : تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند!
ایده آل : شوهری که بتواند با زنش بهمان دقت و ملایمتی که در مورد اتومبیل تازه اش دارد رفتار کند!
بز بیار : فلک زده ای که زنش زشت و کلفتش بیریخت باشد!
بوسه : تصادفی که فقط یک سیلی به آدم ضرر می زند!
بیست سالگی : دورانی که پسر ها دنبال معشوقه می گردند ، دختر ها دنبال شوهر!
چشم : عضوی که چشم چرانها با آن ارتزاق می کنند!
خسیس : کسی که وقتی خانه اش آتش می گیرد برای اینکه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشانی بدود!
خوش بین : مردی که تصور کند وقتی زنی پای تلفن خداحافظی کند گوشی را خواهد گذاشت!
دست : عضوی که در سینما نزد صاحبش بند نمی شود!
دوران تجرد : دورانی که معمولا برای مردها بعد از ازدواج شروع می شود!
رفیق : کسی که همیشه به شما مقروض است!
رقص : بهم چسبیدن با اتیکت دو جنس مخالف!
زوج ایده آل : شوهر کر و زن لال!
سو ء ظن : سعی در دانستن چیزی که بعدا" انسان آرزو می کند ای کاش آنرا نمی دانست!
سینما : جایی که پشت سر شما حرف می زنند!
عشق : دردسری که برای فراموش کردن آن باید عشق تازه تری پیدا کرد!
سرخ پوست : مرد خوشبختی که وقتی زنی او را می بوسد صورتش ماتیکی نمی شود!
سنجاق قفلی : تنها قفلی که بدون کلید باز می شود!
ماچ : بوسه ای که هنوز رنگ آرتیستی نگرفته!
مرد مجرد : کسی که هنوز عیوبی دارد که خودش نمی داند!
معجزه : دختر خانمی که زنگ آخر جیم شود و به سینما نرود!
موش : خانم هایی که نصف شب به جیب شوهر هایشان شبیخون می زنند!
هالو : شوهری که دستکش ظرفشویی را بجای اندازه دست خودش ، اندازه دست زنش بخرد




::: چهارشنبه 86/12/8::: ساعت 6:25 عصر

سر جلسه ء خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!
مادر داماد: ببخشین ، کبریت دارین؟
خانواده ء عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!
مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...
خانواده ء عروس: پس داماد سیگاریه...؟!
مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه...
خانواده ء عروس: پس الکلی هم هست...؟!
مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد ، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...
خانواده ء عروس: پس قمارم بازی می کنه...؟!
مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...
خانواده ء عروس: پس زندانم بوده...؟!
مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...
خانواده ء عروس: پس معتادم بوده...؟!
مادر داماد: آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد...
خانواده ء عروس: زنش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

..... نتیجه ء اخلاقی: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین!




::: چهارشنبه 86/12/8::: ساعت 6:3 عصر

مرد جوون: ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟
پیرمرد: معلومه که نه!
جوون: ولی چرا؟! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی؟!
پیرمرد: ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم!
جوون: میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه؟!
پیرمرد: ببین... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من بپرسی!
جوون: کاملا" امکانش هست!
پیرمرد: ممکنه ما دو سه بار دیگه هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو اسم و آدرس من رو بپرسی!
جوون: کاملا" امکان داره!
پیرمرد: یه روز ممکنه تو بیای به خونهء من و بگی که فقط داشتی از اینجا رد میشدی و اومدی که یه سر به من بزنی! بعد من ممکنه از روی تعارف تو رو به یه فنجون چایی دعوت کنم! بعد از این دعوت من ، ممکنه تو بازم برای خوردن چایی بیای خونهء من و بپرسی که این چایی رو کی درست کرده؟!
جوون: ممکنه!
پیرمرد: بعد من بهت میگم که این چایی رو دخترم درست کرده! بعد من مجبور میشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفی کنم و تو هم دختر من رو می پسندی!
مرد جوون لبخند میزنه!
پیرمرد: بعد تو سعی می کنی که بارها و بارها دختر من رو ملاقات کنی! ممکنه دختر من رو به سینما دعوت کنی و با همدیگه بیرون برید!
مرد جوون لبخند میزنه!
پیرمرد: بعد ممکنه دختر من کم کم از تو خوشش بیاد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهای متوالی ، تو عاشق دختر من میشی و بهش پیشنهاد ازدواج می کنی!
مرد جوون لبخند میزنه!
پیرمرد: بعد از یه مدت ، یه روز شما دو تا میاین پیش من و از عشقتون برای من تعریف می کنین و از من اجازه برای ازدواج میخواین!
مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!
پیرمرد با عصبانیت: مردک ابله! من هیچوقت دخترم رو به ازدواج یکی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم از خودش نداره در نمیارم!!!




::: سه شنبه 86/12/7::: ساعت 11:7 صبح

گویند: وقتی که برادران یوسف علیه السلام، او را در چاه آویزان کردند تا او را به آن بیفکنند، طبیعی است که یوسف خردسال در این حال محزون و غمگین بود، اما در این میان غم و اندوه، دیدند لبخندی زد، خنده ای که همه برادران را شگفت زده کرد، از هم می پرسیدند، یعنی چه؟ اینجا جای خنده نیست؟ گفتند بهتر است از خودش بپرسیم.
یکی از برادران که یهودا نام داشت، با شگفتی پرسید: برادرم یوسف! مگر عقل خود را باخته ای، که در میان غم و اندوه، می خندی؟ خنده ات برای چیست؟
یوسف با جمال، که به همان اندازه و بیشتر با کمال نیز بود، دهانش چون غنچه بشکفید و گفت:
روزی به قامت شما برادران نیرومندم نگریستم، با خود گفتم: ده برادر نیرومند دارم، دیگر چه غم دارم! آنها در فراز و نشیب زندگی مرا حمایت خواهند کرد و اگر دشمنی به من سوء قصد داشته باشد، با بودن چنین برادران شجاع و برومندی، چنین قصدی نخواهد کرد، و اگر سوء قصدی کند، آنها مرا حفظ خواهند کرد.
اما چرا خدا را فراموش کردم، و به برادرانم بالیدم، اکنون می بینم همان برادرانم که به آنها بالیدم، پیراهنم را از بدنم بیرون کشیدند و مرا به چاه می افکنند.
این راز را دریافتم که باید به غیر خدا تکیه نکنم، خنده ام خنده عبرت بود، نه خنده خوشحالی



::: سه شنبه 86/12/7::: ساعت 11:5 صبح

ز آن پول که خانمم به بازار ببرد
باز آمد و دیگ زود پز باز آورد
یعنی که غذاهای بد خانم را
هر روز سه ربع زود تر باید خورد

********************
حالت




::: دوشنبه 86/12/6::: ساعت 9:42 عصر

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای های هایِ عزا در گلو شکست
آن روز های خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها درگلو شکست
"بادا" مباد گشت و "مبادا" به باد رفت
"آیا" زیاد رفت و "چرا" در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست




::: دوشنبه 86/12/6::: ساعت 9:40 عصر

زنی که در حومه شهر زندگی می کرد می خواست خانه و اثاثیه اش را بفروشد. زمستان بود و چنان برف سنگینی باریده بود که تقریبا محال بود که هیچ ماشین یا کامیونی بتواند تا در خانه اش برسد. منتها چون از خدا خواسته بودکه اثاثیه اش را به کسی که خدا می خواست و به قیمتی که خدا صلاح می دانست برایش بفروشد ، از ظواهر امر دل نگران نبود. اثاثیه اش را برق انداخت و آماده فروش وسط اتاق گذاشت . وقتی مرا دید گفت : حتی از پنجره به بیرون نگاه نکردم تا انبوه برف را ببینم یا سوز سرما را احساس کنم. تنها به وعده های خدا توکل کردم و بس!


 

مردم نیز به گونه ای معجزه آسا اتومبیل خود را تا در خانه اش رساندند و نه تنها اثاثیه خانه ، حتی خود خانه نیز بی آنکه کارمزدی به هیچ بنگاه معاملات ملکی پرداخت شود به فروش رفت.

ایمان هرگز از پنجره به بیرون نمی نگرد تا انبوه برف را ببیند تا سوز سرما را احساس کند.

ایمان برای برکتی که طلبیده است تدارک می بیند و بس.16.gif




::: یکشنبه 86/12/5::: ساعت 11:56 عصر

در ضرب المثلی گویند روزی موسی برای عبادت به کوه طور می رفت در راه گناهکار دائم الخمری را دید. گناهکار گفت :موسی به کوه که برای عبادت میروی از خدایت بپرس من در کدام طبقه جهنم جای دارم موسی از او با وعده دیدار خداحافظی کرد ،در راه به عابدی مقدس مآب رسید او نیز گفت:یا موسی از خدایت بپرس که من در کدام طبقه بهشت خدایت جای دارم و موسی با وعده دیدار او، با او بدرود گفت .حال موسی از کوه باز میگردد
در را عابد را دید عابد جواب سئوال را خواست موسی فرمود من اول یک سئوال می پرسم سپس در انتها جواب تو را می دهم
فرمود: در کوه بودم که زمین شکافته شد از میان زمین یک مورچه سیاه بیرون جست که از دهانش کاروانی از اشتران بیرون آمدند ،مقدس مآب گفت:موسی مرا دست انداخته ای موسی فرمود :برو که در فلان طبقه جهنم جای داری زیرا که به قدرت وتوان ومعجزه خدایت ایمان واقعی نداری.سپس به گناهکار رسید و داستان مورچه واشتران را تعریف کرد ،گناهکار گفت : موسی مرا دست انداخته ای این که برای خدایم کاری ندارد خدای من پروردگار جهانیان است ،موسی فرمود در بهشت جایت باد .
این را گفتم که یادمان باشد نکند روزی به ثواب های کوچکمان مغرور شویم و گناهان بزرگمان را از یاد ببریم که بزرگترین گناه خوار شمردن گناه وبزرگ دانستن ثواب است نمی دانم شاید گنهکاری که در پیش چشم ما محکوم باشد در پیش چشم گل زیبای نرگس ،"حر" دیگری باشد که امام زمانش او را برادر خود خطاب کند شاید زیباست که بگویم
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
شاید این نوع دیدن را بلد نیستیم که خدا ما را از دیدن خوبترین خوب خودش محروممان کرده وبه حتم هنوز درهای امید باز است که یاد بگیریم که همه خوب واز ذات اقدس اللهی هستن




::: یکشنبه 86/12/5::: ساعت 11:55 عصر

 

پیش رویت دگران صورت و بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند
تا گل روی تو دیدم همه گل ها خوارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
آن که گویند به عمری شب قدری باشد
مگر آن است که با دوست به پایان آرند
دامن دولت جاوید و گریبان امید
حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس
که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب می گیرد وشهری ز غمش بیدارند
بلعجب واقعه ای باشد و مشکل دردی
که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند
یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند
بلکه آن نیز خیالی ست که می پندارند
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند
تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت
بلبلان از تو فرو مانده چو بو تیمارند




::: یکشنبه 86/12/5::: ساعت 3:25 عصر

گویند که سنگ پشت با بانگ بلند
می گفت به طفل خویشتن کای فرزند
کن شکر که با تمام این کند روی
این دولتیان به گرد ما هم نرسند

************************
حالت




::: یکشنبه 86/12/5::: ساعت 3:22 عصر

<      1   2   3      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 8


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :23116
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<